علی جمالی هم به زندان افتاد. روزهای آخر حضورم در ایران بود که این خبر را شنیدم. آه و فغان که حسرت دیدار نزدیک نیست. چه او در بند است و من در غربت.
علی وبلاگی داشت به نام "علی کوچولو". نمیدانم بازجو چطور حال علی کوچولو را میگیرد. شوخ طبعی علی و زمختی بازجو. علی کوچولو همانقدر بزرگ شده است که بازجویش خرد..
در غربت زمان کند میشود. اما "ای ارابههای روان تاریخ، اسبانتان را هی کنید. بشتابید که دیگر درنگ جایز نیست. تا سحر راهی نیست"
هنر خوار است، جادویی ارجمند
همیشه معتقدم زمانی سرپا می شویم که هنر را ارج بنهیم. به نوازنده مُطرب نگوییم. وقتی میخواهیم تابلوی نقاشی بخریم به جنس قابش گیر ندیم. ادبیات داستانی کشور خودمان را بیشتر بخوانیم. به کودکانمام رقص و شادی بیاموزیم. موسیقی را از زیر زمین به روی زمین بیاوریم.
---
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
نداست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه ی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون میبدش آرزوی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی گفت و گوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
---
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
نداست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه ی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون میبدش آرزوی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی گفت و گوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
برای ملاحت ملیحی
دوستان عزیز
لطفا دو فرم پیوست را با عنایت به اهمیت بالای آن خیلی زود پر کرده و برای بنده ایمیل کنید.. اگر تا پنجشنبه بفرستید بسیار خوب است وگرنه من باز ایمیل میزنم و پیگیری مینمایم
ارادتمند
علی ملیحی [1]
علی را از همان روزهایی که ادوار آمد میشناختم. سایت ادوار نیوز راه افتاده بود. طراحی اش را من انجام داده بودم. مثل چند سایت دیگری که کار کرده بودم خوب از آب در نیامد. خیلی تلاش کردم که از دوستان بخواهم سایت بهتری و جدیدتری آماده کنند. با چه بی بضاعتی سایت بروز میشد و علی یک تنه بار آنرا بردوش میکشید.
علی ساده بود. هیچ گاه گفتگویم با او را زمانی که عبدالله در زندان بود از یاد نمیبرم. چه آشفته بود. گمان کردم حتی گریست.
علی ساده بود. به هزار و یک دلیل ساده بود. شک ندارم اگر روزی ورق برگردد او از آنهایی است که سودای ریاست بر سر نخواهد داشت. چوب خطهای زندانش را دلیل ارجحیتش بر دیگران نخواهد یافت. علی به دموکراسی باور داشت و از استبداد و دیکتاتوری گریزان بود. دیکتاتوری در قاموس او شری غیر ضرور بود. یکبار که با او صحبت میکردم از اینکه تماشاگران فوتبال در استادیوم آزادی برای تیم آلمانی سلام هیتلری فرستاده بودند ناراحت بود. ال مدتی است اعتصاب غذا کرده است. زندانبانان حرمت نگه نمیدارند و آبرو میبرند. چارهای نیست، باید خوراک پس زد تا شاید کمی احترام بر سر سفره آورد. او نیز چون من جسمش طاق تقلای روحش را ندارد. پس از چند روز اعتصاب غذا به بهداری اوین منتقل شده است.
ملیحی یک نکتهی دیگری هم داشت. وقتی میخندید نمکین میشد صورتش. حال روزهاست که شاید خندهاش نمیآید. دیگر خنده بر لب همه ما خشک شده است. اما دوست دارم به او بگویم: "خندههایت را نگه دارد. روزگاری خندهها از لبان خشکیدهمان خواهد جوشید. شک مکن" 1- متن یکی از ایمیلهای علی ملیحی. او همیشه پیگیری میکند. آیا میشود پیگریهای او ناتمام بماند؟
لطفا دو فرم پیوست را با عنایت به اهمیت بالای آن خیلی زود پر کرده و برای بنده ایمیل کنید.. اگر تا پنجشنبه بفرستید بسیار خوب است وگرنه من باز ایمیل میزنم و پیگیری مینمایم
ارادتمند
علی ملیحی [1]
علی را از همان روزهایی که ادوار آمد میشناختم. سایت ادوار نیوز راه افتاده بود. طراحی اش را من انجام داده بودم. مثل چند سایت دیگری که کار کرده بودم خوب از آب در نیامد. خیلی تلاش کردم که از دوستان بخواهم سایت بهتری و جدیدتری آماده کنند. با چه بی بضاعتی سایت بروز میشد و علی یک تنه بار آنرا بردوش میکشید.
علی ساده بود. هیچ گاه گفتگویم با او را زمانی که عبدالله در زندان بود از یاد نمیبرم. چه آشفته بود. گمان کردم حتی گریست.
علی ساده بود. به هزار و یک دلیل ساده بود. شک ندارم اگر روزی ورق برگردد او از آنهایی است که سودای ریاست بر سر نخواهد داشت. چوب خطهای زندانش را دلیل ارجحیتش بر دیگران نخواهد یافت. علی به دموکراسی باور داشت و از استبداد و دیکتاتوری گریزان بود. دیکتاتوری در قاموس او شری غیر ضرور بود. یکبار که با او صحبت میکردم از اینکه تماشاگران فوتبال در استادیوم آزادی برای تیم آلمانی سلام هیتلری فرستاده بودند ناراحت بود. ال مدتی است اعتصاب غذا کرده است. زندانبانان حرمت نگه نمیدارند و آبرو میبرند. چارهای نیست، باید خوراک پس زد تا شاید کمی احترام بر سر سفره آورد. او نیز چون من جسمش طاق تقلای روحش را ندارد. پس از چند روز اعتصاب غذا به بهداری اوین منتقل شده است.
ملیحی یک نکتهی دیگری هم داشت. وقتی میخندید نمکین میشد صورتش. حال روزهاست که شاید خندهاش نمیآید. دیگر خنده بر لب همه ما خشک شده است. اما دوست دارم به او بگویم: "خندههایت را نگه دارد. روزگاری خندهها از لبان خشکیدهمان خواهد جوشید. شک مکن" 1- متن یکی از ایمیلهای علی ملیحی. او همیشه پیگیری میکند. آیا میشود پیگریهای او ناتمام بماند؟
های ملا! ترا نیز زنی زایید

ای کاش زمین دهان باز میکرد و بشریت را یک جا با خود میبرد. ای کاش زمان میایستاد و جلوتر نمیرفت و شرم بیشتری برای انسان به بار نمیآورد. آخر کدامین ژن در انسان جهش یافت که زن را اینچنین در هفت توی جهل و خرافه پنهان میکند. زنی که شایسته پرستش است حال به جرم کدام گناه ناکرده اینچنین بایسته ترحم میشود. ترحم چه سود بر این موجود ذلیل شده
وقتی رسیدم کابل گفتم آخ!
ای کاش
خاشاکِ خفته به راهِ باد میدانست
چه پاییز دست به داسی
کمر به قتل عامِ گندم و بابونه بسته است.
...
تو پیرم کردی مُلاعُمر
مگر مرا به جُرمِ کدام حَرام
از پیچ و تابِ تازیانهی باد آفریدهاند
که در سرزمینِ تو زن زاده شدم؟
...
پس ما مگر
مقابلِ کدام کتابِ بیمعجزه مُردهایم
که بیپناهیِ آدمی را
جُز جِرزِ دیوار و مزار زنده به گوران ندیدهاید!
پس این بُرقَع پوشِ کابلی
کی از پستویِ هزار حجاب به در خواهد شد؟
علی صالحی
=====================
توضیحی در مورد عکس:
عکس روی جلد مجله نشنال جئوگرافیک در ماه ژوئن 1985
17 سال بعد یعنی در سال 2002، پس از حمله نظامی آمریکا به افغانستان استیو مک کوری عکاس آن جستجوگر سوژه خود شد. در نهایت او را در پناهگاه آوارگان جنگ در پیشاور پاکستان یافت.
درباره فیلم «تبر»

کارگردان: کنستانتین کوستا گاوراس
نویسنده: کنستانتین کوستا گاوراس بر مبنای رومانی از دونالد وستلیک
بازیگران اصلی: ژوزه گارسیا در نقش برونو داورت
کارین ویارد در نقش مارلین داورت
زبان فیلم: فرانسوی
کار مشترک فرانسه و بلژیک و اسپانیا
محصول 2005- رنگی 122 دقیقه
مشخصات کامل فیلم را در IMDB ببینید.
در اولین سکانس فیلم "برونو داورت"-هنر پیشه اصلی فیلم-در نقش آدم کشی ناشی ظاهر میشود. او پس از قتل با کمک یک دستگاه ضبط صدای دیجیتال شروع به اعتراف میکند. آنجاست که داورت 41 ساله شرح میدهد چگونه از یک متخصص ارشد شیمی کاغذ به یک آدم کش تبدیل شده است. داورت که به مدت پانزده سال در یک کارخانه کاغذ سازی مشغول به کار بوده است به خاطر جابجایی کارخانه به کشوری با کارگران ارزانتر، به همراه 600 نفر از کار بیکار میشود. داورت شرح میدهد که ابتدا تصور نمیکرده است این موضوع به چالشی در زندگی او بدل شود. خود او در یکی از مصاحبههای کاریش در پاسخ به اینکه از بیکار شدن چه چیزی یاد گرفته است میگوید: «اثرات بلند مدت، منافع کوتاه مدت را از بین میبرد.». او همیشه صندوق پستی خانه را چک میکند، گوش به زنگ تلفن است، ایمیلهایش را از قلم نمیاندازد تا شاید بتواند کار جدیدی برای خود دست و پا کند. اما گویا بحران اقتصادی جایی برای او باقی نگذاشته است. از اینرو تصمیم میگیرد رقبای خود را از صحنه خارج کند. او دست به یک سری قتلهای زنجیرهای میزند. تا بلکه بتواند صحنه را برای خود بیرقیب سازد.
نصب فونتهای ویندوز در اوبونتو
اولین مشکلی که پس از نصب توزیعهای مختلف لینوکس مثل اوبونتو ممکن است پیش بیاید غیبت فونتهای ویندوز مثل Tahoma است. این مشکل خصوصا برای ما فارسیزبانان موجب دردسر مضاعف میشود. چون فونت جایگزین لینوکس به هیچ وجه مناسب نیست و حروف «گچپژ» بعضا بههم ریخته مشاهده میشوند. از طرفی اکثر سایتهای فارسی زبان چیدمان صفحهشان را بر اساس فونتهای ویندوز مثل Tahoma و Times New Roman بنا کردهاند. بنابراین اولین کار شاید این باشد که فونتهای ویندوز را نصب کنید.
خوب، این کار بسیار ساده است. اولین کار دانلود فونتهای ویندوز است. بعد نصب آنها. ابتدا باید فونتها در پوشه مناسب آن کپی شوند و سپس با دستور chown مالکیت آن باید به root تعلق گیرد. سپس باید با کمک دستور mkfontdir در پوشه مورد نظر، شاخصی از فونتها موجود در آن پوشه را ایجاد کرد.
برای این کار مطلب زیر را مرور کنید:
How to Install True Type Fonts on Ubuntu
روش دیگری که من در جستجوی اینترنتی خود به آن رسیدم خیلی سادهتر بود: تنها کافی بود دستور زیر را اجرا کنید و یکبار سیستم را از ابتدا راهاندازی کنید:
اما هنوز مشکل کوچکی وجود داشت. در بالا تمام مراحل نصب خودکار انجام میشود اما هنوز فونت مهم Tahoma نصب نشده است. من توانستم بعد از مدتی جستجو یک شل اسکریپ ساده پیدا کنم که نه تنها با کمک روش دوم فونتهای Truetype را نصب میکند، بلکه در ادامه فونت معروف Tahoma را نیز از سایت خود مایکروسافت دانلود کرده و در همان مسیر نصب می کند.
آن را از اینجا پیدا کردم. اگر حوصله دیدن اصل این مطالب را ندارید و فقط میخواهید فونتهای Truetype مایکروسافت را نصب کنید این قطعه کد بالا را در فایلی با نام 'addfonts.sh' ذخیره کنید. با دستور زیر میتوانید این اسکریپت را اجرا کرده و کار را تمام کنید:
برای آنهایی که مو را از ماست میکشند مطلب زیر خیلی بدرد بخور است:
Optimal Use of Fonts on Linux
خوب، این کار بسیار ساده است. اولین کار دانلود فونتهای ویندوز است. بعد نصب آنها. ابتدا باید فونتها در پوشه مناسب آن کپی شوند و سپس با دستور chown مالکیت آن باید به root تعلق گیرد. سپس باید با کمک دستور mkfontdir در پوشه مورد نظر، شاخصی از فونتها موجود در آن پوشه را ایجاد کرد.
برای این کار مطلب زیر را مرور کنید:
How to Install True Type Fonts on Ubuntu
روش دیگری که من در جستجوی اینترنتی خود به آن رسیدم خیلی سادهتر بود: تنها کافی بود دستور زیر را اجرا کنید و یکبار سیستم را از ابتدا راهاندازی کنید:
$sudo apt-get install msttcorefontsتوضیح کامل آنرا در اینجا بخوانید.
اما هنوز مشکل کوچکی وجود داشت. در بالا تمام مراحل نصب خودکار انجام میشود اما هنوز فونت مهم Tahoma نصب نشده است. من توانستم بعد از مدتی جستجو یک شل اسکریپ ساده پیدا کنم که نه تنها با کمک روش دوم فونتهای Truetype را نصب میکند، بلکه در ادامه فونت معروف Tahoma را نیز از سایت خود مایکروسافت دانلود کرده و در همان مسیر نصب می کند.
#!/bin/bash # Install Microsoft Fonts (Including Tahoma) if [ "$(id -u)" == "0" ] then if apt-get install msttcorefonts; then mkdir temp-tahomafont cd temp-tahomafont if wget http://download.microsoft.com/download/ie6sp1/finrel/6_sp1/W98NT42KMeXP/EN-US/IELPKTH.CAB; then cabextract IELPKTH.CAB if cp *.ttf /usr/share/fonts/truetype/msttcorefonts/; then if fc-cache -fv; then cd .. rm -r temp-tahomafont echo "Microsoft fonts are now installed" else echo "Could not rebuild font cache" exit -1 fi else echo "Could not copy the font to /usr/share/fonts/truetype/msttcorefonts/" exit -1 fi else echo "Could not download Tahoma font" exit -1 fi else echo "Could not install msttcorefonts package" exit -1 fi else echo "Run 'sudo ./addfonts.sh'" exit 0 fi
آن را از اینجا پیدا کردم. اگر حوصله دیدن اصل این مطالب را ندارید و فقط میخواهید فونتهای Truetype مایکروسافت را نصب کنید این قطعه کد بالا را در فایلی با نام 'addfonts.sh' ذخیره کنید. با دستور زیر میتوانید این اسکریپت را اجرا کرده و کار را تمام کنید:
chmod +x addfonts.sh sudo ./addfonts.sh
برای آنهایی که مو را از ماست میکشند مطلب زیر خیلی بدرد بخور است:
Optimal Use of Fonts on Linux
منتظری در دو اپیزود
آیتالله شیخ حسینعلی منتظری فقید زمانی که رسانهاش تغییر کرد، هم مخاطب، هم وزن، هم قافیه، هم جهت فکری، هم محتوای پیام و هم تا حد زیادی پایگاه اجتماعیاش عوض شد. تا در تهران و قم پیش نماز بود باید حرفهای تلویزیون را برای مستمع فرهنگِ شفاهی تکرار کند. هنگامی که ارتباط با مخاطبان پا به حیطهی متن گذاشت و نوشته تنها راهِ رساندن پیام شد، محتوای پیام هم زمین تا آسمان فرق کرد.
مخاطب فرهنگ شفاهی ـــــ در مسجد، کلیسا، کنیسه یا هر معبد و مناسک و پرستشگاهی ــــ پذیرای پیامی است که از کودکی به آن خو کرده: حقْ خوب و متبرّک است و دارای ثواب؛ باطلْ بد و ملعون است و مستوجب عِقاب. چنین پیامی معمولاً رایگان است، مصرف آن فقط در حد آداب مقرر وقت میگیرد و مخاطب تا دفعه بعد نیازی ندارد به آن فکر کند، زیرا حقیقتِ مطلقِ ِازلی و ابدی طی هفتهی آینده هم سرش جایش خواهد ماند.
در مقابل، مخاطب پیام مکتوب نه تنها وقت صرف موضوع میکند بلکه چه بسا آن را خریده باشد و، مانند هر خریدار دیگری، حق خویش میداند زیر و بالایش کند، نگه دارد، به دیگران نشان بدهد، نظرشان را بپرسد، نظر خودش عوض شود و نظر دیگران را نسبت به آن عوض کند. منتظری به عنوان آیتالله روستایی پیشتر برای گروه اول حرف میزد اما یک روز منبر و میکروفنش را گرفتند و از آن پس ناچار چیزهایی برای گروه دوم روی کاغذ آورد. این شروع استحاله و ترفیع او بود.
-- ترفیع شگفتانگیز یک آیتاللَّه، م. قائد
م. قائد مطلبی دارد با عنوان «ترفیع شگفتانگیز یک آیتاللَّه». به نظرم آنقدر مفید هست که کمی وقت بگذاریم و آنرا بخوانیم.
ساده مثل غذاهاشان
تعطیلات نوروز امسال فرصت مناسبی شد برای سفر به ارمنستان. حضور در یک کشور غیر مسلمان و همسایه ایران.
خوب خیلی چیزها هست که سفر به آدم یاد میدهد. برای ما ایرانیها که آزادی اجتماعی اندکی در مقایسه با اکثر کشورهای همسایه داریم، احساس حسرت بیشتری هم بطبع آن خواهیم داشت. نه اینکه پیشرفت فقط در ساختن پل و تونل و سانتریفیوژ باشد. من معتقدم جنبه اصلی توسعه به انسان بر میگردد: بهتر زندگی کردن.
نوشتن و گفتن در مورد خاطرات سفر خیلی راحت است. اما نوشتن در مورد حس غریب ایرانی بودن در دنیای امروزی براستی خیلی سخت و شاید غم انگیز باشد.
ما واقعا خیلی پیچیدهایم! کوچکترین مسایل براحتی بغرنج میشوند. استعداد خاصی برای از کاه کوه ساختن داریم. قبیلهوار زندگی میکنیم.
فیلسوفی میگوید برای شناخت یک فرهنگ باید غذاها و خورشتهای آن را شناخت. غذا معیار خوبی برای مقایسه فرهنگهاست. غذاهای ما، مثل خود ما پیچیدهاند. نگاه کنید با چه زجر و مشقتی قورمه سبزی، قیمه و آبگوشت و ... درست میکنیم. اما آنها چقدر ساده: لوبیای پخته، نان تست و گوشت، نهایت پیچیدگی در طبع یک غذا میشود: پیتزا!
آری، آنها سادهاند مثل غذاهایشان و ما گیر کردیم در پیتزای قورمه سبزی!
سکوت
وقتی "آنان" آمدند و "کمونیست"ها را بردند
سکوت کردم!
من که "کمونیست" نبودم!
سپس بازآمدند و "سوسیال دموکرات"ها را بردند
سکوت کردم!
"سوسیال دموکرات" نبودم من!
به سراغ "سندیکالیست"ها آمدند
همراه بردند آنان را نیز
سکوت کردم!
اندیشیدم: "من که سندیکالیست نیستم آخر!"
و ...
عاقبت
وقتی مرا میبردند،
سکوت بود و سکون بود
و هراس در تنهایی آدمها،
و در ضرباهنگ چکمهها و قلبها،
در وحشت و دلشورهی کوچه،
همراه ما میرفت
و دیگر هیچکس نمانده بود
تا بردن مرا
بانگی به اعتراض بر آورد!
شعر بالا با عنوان سکوت، ترجمهی آزادی است از سخن معروف مارتین نیمولر که به اشتباه در ایران از قول برشت نقل میشود.
سکوت کردم!
من که "کمونیست" نبودم!
سپس بازآمدند و "سوسیال دموکرات"ها را بردند
سکوت کردم!
"سوسیال دموکرات" نبودم من!
به سراغ "سندیکالیست"ها آمدند
همراه بردند آنان را نیز
سکوت کردم!
اندیشیدم: "من که سندیکالیست نیستم آخر!"
و ...
عاقبت
وقتی مرا میبردند،
سکوت بود و سکون بود
و هراس در تنهایی آدمها،
و در ضرباهنگ چکمهها و قلبها،
در وحشت و دلشورهی کوچه،
همراه ما میرفت
و دیگر هیچکس نمانده بود
تا بردن مرا
بانگی به اعتراض بر آورد!
*****
شعر بالا با عنوان سکوت، ترجمهی آزادی است از سخن معروف مارتین نیمولر که به اشتباه در ایران از قول برشت نقل میشود.
دریچهای نو: لینوکس

از امروز شروع کردم به کار کردن با لینوکس. امیدوارم بتوانم در محیط جدید چیزهایی جدیدی یاد بگیرم. همیشه از تکرار هراس داشتم و احساس میکردم در ویندوز به تکرار رسیدهام. بعد از کلی جستجو لینوکس Ubuntu را برگزیدم و برای نوشتن برنامههای جدید نیز از Qt شروع کردم. شاید کمی زود باشد، اما بنظرم فرصت خوبی برای دوباره متولد شدن آن هم در دنیای لینوکس پیش آمد. زندگی من هم گویا دو نیمه دارد نیمهی سایبری و نیمهی واقعی!
یادی از عبدالله مومنی و تنهاییهای زندانش

کسی پیدا نخواهد شد که مومنی را بشناسد و تایید نکند که دوستان زیادی داشت. شاید درستتر این باشد که بگوییم مخالفان زیادی نیز داشت. چندین نامه و بیانیه که این اواخر اعضای شورای مرکزی تحکیم در مخالفت با او نوشتند و او را پدرخوانده تحکیم نامیدند. شاید مشکلی که عبدالله مومنی دارد اینست که کمی غرور سیاسی دارد. اما مشکلی که مخالفانش دارند اینست که او را از نزدیک نمیشناسند. او ساده تر از این حرفهاست. ساده! چه واژه آشنایی.
زمانی که اعترافاتش از تلویزون پخش میشد من آنرا ندیدم. او به معنی واقعی کلمه یکی از دوستان نزدیک من است. می دانم که میداند هیچ گاه اختلاف سلیقه فکر ما موجب نشد تا هر از چند گاهی حال هم را جویا نشویم. یادش بخیر هرازگاهی گپی و دیزی و ... . همیشه موبایلش را با بدبختی میشد گرفت. همه هم عادت کرده بودند. او برای آرمانش که آرمان همه ما نیز بود، کوشید. من میفهمم که زحمت کشیدن برای امری که باورش داری یعنی چه.
نمیدانم در تنهایی سلولش یادی هم از من میکند یا نه. او را هیچ گاه تنها نمیشد یافت. اما الان تنهایی به گمان او را سخت میآزارد. امیدوارم زودتر ببینمش. براستی برایش دلتنگ شدهام.
چند پیش که تصمیم گرفتم در تعطیلات یکی از کتابهای نخواندهی کتابخانهام را از خاک خوردن برهانم، عکس یادگاری از او که در حج گرفته بود دیدم. مربوط به زمانی میشد که در تربیت معلم تهران درس میخواندم و او را به رسم یادگار گرفتم. یک آن یادش مرا سخت در بر گرفت.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
اشتراک در:
پستها (Atom)