حافظِ قدسیان

می گویند هر ادیبی از میان سلسله جبال آثار خود، قله ای رفیع تر از دیگر آثارش بر جای می گذارد. اما حافظ به نظر من اورستهایی دارد که هر یک واجد نگاه های موشکافانه تری هستند:


سمن‌بویان[1] غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک[2] جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین[3] جانها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعلِ رُمانی[4] چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند


1- سمن‌بویان اشاره به خوشبویان. کسانی که بوی خوشی چون سمن دارند
2- ترک بند و تسمه ای که از پس و پیش زین اسب آویزند
3- زلف عنبرین اشاره به زلف سیاه و مشکین چون عنبر
4- لعل رمانی: یاقوت و لعل سرخ رنگی به رنگ انار