منتظری در دو اپیزود

آیت‌الله شیخ حسینعلی منتظری فقید زمانی که رسانه‌اش تغییر کرد، هم مخاطب، هم وزن، هم قافیه، هم جهت فکری، هم محتوای پیام و هم تا حد زیادی پایگاه اجتماعی‌‏اش عوض شد. تا در تهران و قم پیش نماز بود باید حرفهای تلویزیون را برای مستمع فرهنگِ شفاهی تکرار کند. هنگامی که ارتباط با مخاطبان پا به حیطه‌ی متن گذاشت و نوشته تنها راهِ رساندن پیام شد، محتوای پیام هم زمین تا آسمان فرق کرد.

مخاطب فرهنگ شفاهی ـــــ در مسجد، کلیسا، کنیسه یا هر معبد و مناسک و پرستشگاهی ــــ پذیرای پیامی است که از کودکی به آن خو کرده: حقْ خوب و متبرّک است و دارای ثواب؛ باطلْ بد و ملعون است و مستوجب عِقاب. چنین پیامی معمولاً رایگان است، مصرف آن فقط در حد آداب مقرر وقت می‌گیرد و مخاطب تا دفعه بعد نیازی ندارد به آن فکر کند، زیرا حقیقتِ مطلقِ ِازلی و ابدی طی هفته‌ی آینده هم سرش جایش خواهد ماند.

در مقابل، مخاطب پیام مکتوب نه تنها وقت صرف موضوع می‌کند بلکه چه بسا آن را خریده باشد و، مانند هر خریدار دیگری، حق خویش می‌داند زیر و بالایش کند، نگه دارد، به دیگران نشان بدهد، نظرشان را بپرسد، نظر خودش عوض شود و نظر دیگران را نسبت به آن عوض کند. منتظری به عنوان آیت‌الله روستایی پیشتر برای گروه اول حرف می‌زد اما یک روز منبر و میکروفنش را گرفتند و از آن پس ناچار چیزهایی برای گروه دوم روی کاغذ ‌‏آورد. این شروع استحاله و ترفیع او بود.
-- ترفیع شگفت‌‏انگیز یک آیت‏‌اللَّه، م. قائد


م. قائد مطلبی دارد با عنوان «ترفیع شگفت‌‏انگیز یک آیت‏‌اللَّه». به نظرم آنقدر مفید هست که کمی وقت بگذاریم و آنرا بخوانیم.

ساده مثل غذاهاشان


تعطیلات نوروز امسال فرصت مناسبی شد برای سفر به ارمنستان. حضور در یک کشور غیر مسلمان و همسایه ایران.
خوب خیلی چیزها هست که سفر به آدم یاد می‌دهد. برای ما ایرانی‌ها که آزادی اجتماعی اندکی در مقایسه با اکثر کشورهای همسایه داریم، احساس حسرت بیشتری هم بطبع آن خواهیم داشت. نه اینکه پیشرفت فقط در ساختن پل و تونل و سانتریفیوژ باشد. من معتقدم جنبه اصلی توسعه به انسان بر می‌گردد: بهتر زندگی کردن.
نوشتن و گفتن در مورد خاطرات سفر خیلی راحت است. اما نوشتن در مورد حس غریب ایرانی بودن در دنیای امروزی براستی خیلی سخت و شاید غم انگیز باشد.
ما واقعا خیلی پیچیده‌ایم! کوچک‌ترین مسایل براحتی بغرنج می‌شوند. استعداد خاصی برای از کاه کوه ساختن داریم. قبیله‌وار زندگی می‌کنیم.
فیلسوفی می‌گوید برای شناخت یک فرهنگ باید غذاها و خورشت‌های آن را شناخت. غذا معیار خوبی برای مقایسه فرهنگ‌هاست. غذا‌های ما، مثل خود ما پیچیده‌اند. نگاه کنید با چه زجر و مشقتی قورمه سبزی، قیمه و آبگوشت و ... درست می‌کنیم. اما آنها چقدر ساده: لوبیای پخته، نان تست و گوشت، نهایت پیچیدگی در طبع یک غذا می‌شود: پیتزا!
آری، آنها ساده‌اند مثل غذاهایشان و ما گیر کردیم در پیتزای قورمه سبزی!