درباره فیلم «تبر»

پوستر فیلم تبرتبر
کارگردان: کنستانتین کوستا گاوراس
نویسنده: کنستانتین کوستا گاوراس بر مبنای رومانی از دونالد وستلیک
بازیگران اصلی: ژوزه گارسیا در نقش برونو داورت
کارین ویارد در نقش مارلین داورت
زبان فیلم: فرانسوی
کار مشترک فرانسه و بلژیک و اسپانیا
محصول 2005- رنگی 122 دقیقه

مشخصات کامل فیلم را در IMDB ببینید.


در اولین سکانس فیلم "برونو داورت"-هنر پیشه اصلی فیلم-در نقش آدم کشی ناشی ظاهر می‌شود. او پس از قتل با کمک یک دستگاه ضبط صدای دیجیتال شروع به اعتراف می‌کند. آنجاست که داورت 41 ساله شرح می‌دهد چگونه از یک متخصص ارشد شیمی کاغذ به یک آدم کش تبدیل شده است. داورت که به مدت پانزده سال در یک کارخانه کاغذ سازی مشغول به کار بوده است به خاطر جابجایی کارخانه به کشوری با کارگران ارزان‌تر، به همراه 600 نفر از کار بیکار می‌شود. داورت شرح می‌دهد که ابتدا تصور نمی‌کرده است این موضوع به چالشی در زندگی او بدل شود. خود او در یکی از مصاحبه‌های کاریش در پاسخ به اینکه از بیکار شدن چه چیزی یاد گرفته است می‌گوید: «اثرات بلند مدت، منافع کوتاه مدت را از بین می‌برد.». او همیشه صندوق پستی خانه را چک می‌کند، گوش به زنگ تلفن است، ایمیلهایش را از قلم نمی‌اندازد تا شاید بتواند کار جدیدی برای خود دست و پا کند. اما گویا بحران اقتصادی جایی برای او باقی نگذاشته است. از این‌رو تصمیم می‌گیرد رقبای خود را از صحنه خارج کند. او دست به یک سری قتلهای زنجیره‌ای می‌زند. تا بلکه بتواند صحنه را برای خود بی‌رقیب سازد.

شاید شنیده باشید که: «عجب دوره زمانه‌ی بدی شده است، آدم‌ها برای پول هر کاری می‌کنند». خوب بعد از دیدن این فیلم ممکن است بگوید: «عجب دوره زمانه‌ای شده است، آدمها برای کار هر کاری می‌کنند!».
بحران اقتصادی امروز آنچنان گسترده شده است که حتی بنیانهای نظام سرمایه‌داری را به چالش کشیده است. هر چند من قضاوتی در مورد اینکه نظام سرمایه‌داری نظام کارآمدی است یا نه ندارم، اگر چه بر این باور هم هستم که اگر چرخ فرقون خراب بشود، فرقون را که دور نمی‌ریزند. بحران‌های اقتصادی شاید فرصتی است برای اصلاح نظام اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد.

ژوزه گارسیا در نقش برونو داورت در فیلم تبر
این فیلم بشدت سیاسی است. هر چند رگه‌های از کمدی هم در آن نمود دارد. اما آن را هم باید تراژدی فیلم به حساب آورد. سکانس آغازین فیلم سکانسی است که در آن هنرپیشه اصلی فیلم اقدام به قتل یکی از رقبای کاری خود می‌کند. این تصور که موضوع فیلم جنایی است در همان ابتدا شکل می‌گیرد. دستپاچگی داورت این ظن را در بیننده تقویت می‌کند که قاتل آدم ناشی‌ای است. جداسازی نماها به خوبی استرس و اضطراب را منتقل می‌کنند. در نهایت نیز نماهای جداسازی شده با یک تصادم پایان می‌گیرد. نماها هم خیلی هوشمندانه گرفته شده‌اند. در این سکانس تاکید دوربین سه گانه قاتل-تفنگ و قربانی را شکل می‌دهد. شاید این سه گانه استعاره‌ای است به گزاره معروف ماکیاول، فیلسوف سیاسی ایتالیایی: «هدف وسیله را توجیه می کند». امری که در یکی دیگر از صحنه‌های فیلم نیز اشارتی به آن می‌رود. آنجا که پسر داورت معتقد است که هدف وسیله را توجیه نمی‌کند اما بلافاصله یک استثنا برای آن می‌آورد: «بجز زمان جنگ». اما مگر نه اینکه داورت در حال جنگ است. داورت برای زندگی‌ای که در حال فروپاشی است می‌جنگد. تمام قربانیان داورت نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همه زندگی‌شان در حال فنا است. داورت با علم به اینکه تداوم وضع موجود می‌تواند زندگی او را نابود کند دست به کشتن حریفان خود می‌زند. او خود را در صحنه یک نبرد ناخواسته می‌بیند. می‌بیند که بشدت عصبی است، زنش کم کم علاقه‌اش را به او از دست می‌دهد. پسرش در یک دزدی از فروشگاه توسط پلیس دستگیر می‌شود. داورت در صحنه‌ای از فیلم می‌گوید: «اونها با گرفتن شغلم زندگی من رو ازم گرفتند. ... من و کارگرهام، مثل یک قبیله بودیم. با هم کار می‌کردیم و از هم پشتیبانی می‌کردیم. بیکار شدن این قبیله را هم نابود کرد. ما دیگه با هم دشمن شدیم. بدتر از اون با هم رقیب شدیم.» این دیالوگ شاید مانیفست فیلم باشد.
به نظر من نگاه گاوراس تنها بحران کار در نظام سرمایه‌داری نیست. نظام سرمایه‌داری نظامی بشدت مصرف‌گراست. صحنه‌ای در فیلم هست که یک خانواده برای امرار معاش تمام زندگی خود حتی تختخواب خود را نیز در معرض حراج گذاشته‌اند. تقریبا در اکثر صحنه‌های فیلم که به تعقیب و گریز قربانیان می‌پردازد تبلیغات که یکی از ارکان دنیای سرمایه‌داری است حضور پر رنگی دارد. از بیلبوردی که موبایلی را بروی شکم زنی نشان می‌دهد تا کامیونی که روی آن عکس برهنه زنی خوابیده بر روی راحتی قرمز رنگ نقش بسته است. استفاده ابزاری از زن برای تبلیغ کالا هم نگاه ویژه‌ای در این صحنه‌ها دارد. آیا می‌توان این صحنه‌ها را تنها برش‌هایی پراکنده در تدوین فیلم دانست. به یقین نه. برونو پس از یکی از جنایتهایش شتابان به سمت هتلی بین راهی می‌راند. پس زمینه یکی از صحنه‌ها بیلبوردی است که تصویر دست یک زن در حالیکه ساعتی را همچون چاقویی در دست دارد به چشم می‌خورد و آنرا به گونه‌ای در دست دارد که گویی در حال فرود آمدن است. شاید تبر همان نظام سرمایه‌داری است که در حال فرود آمدن بر روح انسان مدرن است. انسانی که مسخ این نظام سرمایه‌داری شده است و برای اینکه از چرخه تولید و بهره کشی وا نماند به ناچار باید ضربه تبر را پذیرا باشد.


*********************

مطلب زیر از روزنامه شرق است که خواندنش خالی از لطف نیست:

روزنامه شرق
دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴ - - ۲۳ ژانویه ۲۰۰۶


گفت‌وگو با «کنستانتین کوستا گاوراس» درباره «تبر»
مردی که قاتل شد
رینولد دال بارکو
ترجمه: ساسان گلفر

کنستانتین کوستا گاوراس، منبع ویکیپدیا
«کنستانتین کوستا گاوراس» یکی از مشهورترین کارگردان های سینما است. نام کوستاو گاوراس با سینمای سیاسی گره خورده است، با فیلم‌هایی که داستان‌هایی درباره رابطه آدم‌ها و سیاست دارند. شهرت عمده کوستا گاوراس به سال های دور برمی گردد که فیلم‌هایی مثل حکومت نظامی، اعتراف و زی (زد) را کارگردانی کرد. چند سالی پیش از این همزمان با نمایش فیلم «شهر دیوانه» جشنواره فیلم فجر حضور او را در سینما گرامی داشت و این کارگردان به ایران سفر کرد. «تبر» تازه‌ترین فیلم او امسال در بخش خارج از مسابقه بین‌الملل جشنواره بیست و چهارم حضور دارد.


• نگاهی به فهرست فیلم های شما این سوال را پیش می آورد که کوستا گاوراس چه موضوعی را برای کار مناسب می داند؟
می دانید، این یک مشکل قدیمی است. به اعتقاد من آدم هرگز نمی‌تواند بداند. در هر یک از موارد کاری ابتدا به سراغ موضوعی رفته‌ام که برایم هیجان انگیز بوده و در نهایت موضوعی که بدانم تصاویر تماشایی و زیبایی می‌توانم با آن بسازم و در کنارش هم بتوانم چیزی بگویم. مشکل این است که آدم همیشه دلش می‌خواهد چیزهای بسیاری بگوید. اما لازم است چگونه گفتن را بدانی.

• آیا سویه اجتماعی رمان وست لیک بود که باعث شد به اقتباس آن برای سینما تمایل پیدا کنید؟
همین جنبه‌اش برای من خیلی جالب بود. وجه قاتل زنجیری آن جذابیتی برایم نداشت. در نهایت... چیزی که علاقه‌مندم کرد، این بود که یک قاتل زنجیری با سویه‌ای اجتماعی بود نه با تاریخچه‌ای از جنون که مردم را صرفاً برای لذت می‌کشد. محیط رمان و اینکه نقبی به چرایی عمل او زده نظرم را جلب کرد. من رمان وست لیک را زمان انتشارش پنج یا شش سال پیش کشف کردم و به زبان انگلیسی خواندم. بلافاصله در مورد حقوق اثر تحقیق کردم. فهمیدم که یک استودیوی آمریکایی تصمیم گرفته از آن اقتباس کند. با این حال استودیو واقعاً از رمان راضی نبود. من صبر کردم. در این فاصله «آمین» را ساختم. بعد از به پایان رسیدن «آمین» بار دیگر به سراغ آن آمدم، چون متوجه شدم که آمریکایی‌ها از ساختن فیلم بر اساس آن منصرف شده‌اند. یک کارگردان دیگر هم به رمان علاقه مند شده بود! با وست لیک تماس گرفتم و از او پرسیدم آیا دلش می‌خواهد حقوق اثرش را به یک اروپایی بدهد یا نه. او بلافاصله تمایلش را اعلام کرد.

• این سومین اقتباس از یک رمان وست لیک در فرانسه است. علت این اشتیاق را چه می دانید؟
فقط در فرانسه نیست که کسانی به دنبال اقتباس آثار او هستند. هالیوود هم خیلی تلاش کرده این کار را بکند. اما این پروژه‌ها موفقیت آمیز نبودند... من متوجه شده‌ام که به طور کلی در طرح و توطئه رمان‌های وست لیک نقاط عطف خوبی گنجانده شده، اما رویدادهایشان به اوج مناسبی نمی‌رسند. این اثر به نظرم بی عیب و نقص آمد، هر چند از پایانش اصلاً خوشم نیامد... وست لیک می‌داند که در فرانسه کتاب‌هایش طرفدار بیشتری دارد.

• در پایان کتاب چه اتفاقی می افتد؟
خب، او موقعیتش را به دست می‌آورد و سرپرست کارخانه می‌شود.

• پس مانند پایان فیلم شماست؟
نه، در واقع این طور نیست. چون من عاملی را به آن افزودم که یک شکارچی دیگر است. دیدگاه من همه چیز را عوض می‌کند... در کتاب آن نوع افرادی مطرح می‌شوند که سعی می‌کنند دیگران را له کنند و خودشان به موفقیت برسند. اما من با کمک ژان کلود گرومبرگ ترجیح دادم نوعی از افراد را در نظر بگیرم که خودشان را در میدان جنگ می‌یابند، درست همان طور که پدرانشان در میدان جنگ به ناچار جنگیده‌اند. سال‌ها پیش پدر این شخص به خاطر کشورش در جنگ بوده و اکنون خود او به خاطر خانواده‌اش می‌جنگد. اما وقتی کسی وارد چنین جنگی شود، در پایان به ناگزیر با کسی برخورد می‌کند که در جایگاه قبلی او قرار گرفته و این یک جبر است. یک مسئله ازلی و ابدی است. او یک شکارچی است، اما تنها شکارچی این دنیا نیست و به احتمال زیاد به کسی بدتر از خودش برمی خورد.

• به نظر شما چرا هالیوود به فکر بهره برداری از این پدیده اجتماعی نیفتاده است؟
سینمای آمریکا سال‌های طولانی سینمایی مختص سرگرمی محض بوده است. استودیوهای هالیوود این عقیده را ترویج کرده‌اند که سینما فقط برای اوقات فراغت ساخته شده است. با این حال سینمای آمریکا _ از دوران صامت تا دهه هفتاد و حتی هشتاد _ همیشه موضوع‌های اجتماعی را پوشش داده است، البته به شیوه خودش. اما امروزه دیدن پروژه‌هایی از این قبیل به امری نادر تبدیل شده است. به اعتقاد من علتش از میان رفتن تهیه کنندگان بزرگ است. سینمای آمریکا در دست متخصصان امور مالی است که فقط آنچه قبلاً ساخته شده را مشابه سازی می‌کنند.

• یعنی دیگر مولفی وجود ندارد؟ منظور شما این است؟
نه، مولف‌هایی هم هستند. اما مسئله این نیست. مسئله این است که آنها امکان بیان خود را ندارند. چه نویسنده باشند، چه کارگردان، چه بازیگر! فیلمنامه‌نویس‌های محشری در هالیوود و همه جای آمریکا وجود دارند. اما شرکت های بزرگ علاقه‌ای به آنها نشان نمی‌دهند.

• می‌خواهید بگویید امروز دیگر نمی‌توانید فیلمی آمریکایی بسازید؟
می‌دانید، من هرگز دنبال سینمای آمریکا نیفتاده‌ام. آنها هستند که به دنبال من می‌آیند، من آرزوی درآمد زیادی را ندارم، اما... خیلی‌ها هستند که لازم می‌دانند خوب زندگی کنند، خوب بخورند بنابراین سراغ فیلم‌هایی می‌روند که سرمایه‌گذار و کمپانی پخش داشته باشد!

• فکر می‌کنید شخصیت فیلم شما دیوانه است؟
نه، مطلقاً نه. او در شرایط جنگی به سر می‌برد! بنابراین مسئله این است که بدانیم وقتی کسی از جنگ خود دست بر می‌دارد، دیوانه است یا نه. اما در مجموع باید بگویم جوابی برای سئوالتان ندارم. یکی دارم، اما آن را برای خودم نگه می‌دارم.

• چند دقیقه قبل گفتید که شخصیت فیلم برای حفظ خانواده‌اش می‌جنگد. آیا در واقع برای حفظ موقعیت اجتماعی خانواده‌اش نمی‌جنگد؟
در این مورد خیلی تحقیق کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که وقتی شخص بعد از یک دوره طولانی داشتن مقام و حقوق خوب و احترام در موسسه و محیط کارش بیکار می‌شود، به سرعت حس احترام به خودش را از دست می‌دهد و به نظرش می‌رسد دیگران نیز همین احساس را در مورد او دارند. علاوه بر مسئله حفظ عزت نفس، حفظ آنچه در این مدت ساخته است نیز اهمیت می‌یابد. چه چیزهایی ساخته است؟ خانواده‌اش، خانه زیبایش و چیزهایی از این قبیل.

• یعنی فیلم درباره حفظ ظاهر است؟
امیدوارم مردم بیشتر به بودن فکر کنند تا اینکه چطور به نظر می‌رسند.

• این همه تبلیغاتی که در فیلم دیده می‌شود را چطور باید تفسیر کرد؟
مسئله‌ای مربوط به شخصیت فیلم است. قصد نداشتم بر ضد تبلیغات شعار بدهم. این شخصیت هم مانند اکثر مردم با تبلیغاتی احاطه شده که به او وعده چیزهای زیبای بسیاری می‌دهند و او را تحریک می‌کنند. اما او دیگر امکان رسیدن به چنین چیزهایی را ندارد، چون ابزارهای رسیدن به آنها را از دست داده است. در نتیجه به شدت ناامید می‌شود. این هم در از دست رفتن عزت نفس او موثر است...


نگاهی به فیلم «تبر»
قتل از پیش طراحی شده
بوید وان هوئیج
ترجمه: پریا لطیفی خواه


جامعه غرب بیش از پیش بر روی ارقام، آمار سود و نمودارهای مصرف متمرکز شده است. اینکه چنین روندی ما را به کجا می کشاند موضوع فیلم سیاه هجوآمیز جدید کارگردان یونانی گوستاو گاوراس است که بر اساس داستان «تبر» نوشته دونالد ای. وستلاک، نویسنده آمریکایی داستان های جنایی، ساخته شده است. آنچه در اصل رمانی رازآمیز درباره رویای محقق نشده آمریکا است در این فیلم به هجوی معاصر درباره بازار مصرف زده اروپا تبدیل شده است که اشاراتی به خارج شدن نیروی کار انسانی از چرخه تولید به نفع افزایش سود، طبق اهداف از پیش تعیین شده، دارد. به هرحال، طرح و توطئه رمان اصلی در این فیلم نیز حفظ می شود. در فیلم مردی به نام برونو داور (خوزه گارسیا) موفق می شود به تدریج راه خود را به سوی بالاترین رده های مدیریتی یک شرکت تولید کاغذ در شمال فرانسه باز کند اما این شرکت بعد از مدتی در شرکت دیگری ادغام می شود و برای سودآوری بیشتر محل آن به رومانی منتقل می شود. داور با دریافت ۱۵ ماه حقوق بازخرید می شود و با لحنی دلگرم کننده به او می گویند: «ما اصلاً نگران وضعیت کاری شما نیستیم، چون با این سابقه و توصیه های خوبی که شما دارید به راحتی می توانید خیلی زود شغلی برای خودتان دست و پا کنید.»
دو سال از این ماجرا می گذرد و کوله باری از مصاحبه های بی نتیجه با شرکت های گوناگون بر روی دستان آقای برونو سنگینی می کند تا اینکه کم کم نگران آینده خود می شود. پس اندازش کاملاً تمام شده است و باید وام‌هایش را بپردازد و مخارج خانواده‌اش را نیز تامین کند. در حالی که همسرش مارلنه (کارین ویارد) در چند شغل نیمه وقت آغاز به کار کرده است، برونو با ناامیدی در خانه نشسته و به این فکر می کند که چرا کسی علاقه ای به استخدام او ندارد. او با خودش فکر می کند: «ممکنه تعداد رقبای من در بازار کار خیلی زیاد باشه؟ عملی فکر کن! چطوری می تونم این مشکل رو حل کنم؟ ساده‌ترین راه برای به دست آوردن یه تبر کدومه؟ تا بتونم همه رقیب هام رو در بازار بی رحم کار از ریشه در بیارم.» تا اینکه یک تفنگ قدیمی پیدا می کند که پدرش در جنگ جهانی دوم از آن استفاده می کرد. «پدرم با این تفنگ دشمناش رو می کشت و از بین می برد.» برونو این جمله را زیر لب زمزمه می کند تا به خودش دل و جرات بدهد و کار خود را توجیه کند. برونو تصمیم می گیرد یک آگهی قلابی کار در روزنامه چاپ کند. در این آگهی از افراد علاقه مند می خواهد که رزومه خود را برایش بفرستند و به این ترتیب نشانی و عکس تمام رقبای بالقوه خود را به دست می آورد. با خود فکر می کند: «حالا تنها چیزی که لازم دارم اینه که اولین نفر را بکشم بعدش کشتن اونای دیگه آسون تر می شه.» فکر برونو بی شک امور را پیچیده می کند اما فیلمنامه فوق‌العاده اندیشمندانه این قتل های ابزورد را با صحنه‌هایی از زندگی روزمره متوازن می کند: مصاحبه های کاری بیشتر، پاک کردن اثرات جنایت با مسائل پیش پا افتاده و حمایت از خانواده به هر نحو ممکن. قدرت فیلمنامه در این است که کمدی آن بیشتر برگرفته از لحن پیوسته مرگبار و جدی‌اش است. اینکه یک نفر رقبای کاری خود را به قتل برساند در معنای واقعی کلمه همان کاری است که همه مدیران تجاری آرزوی انجام دادنش را دارند. تنها کاری که فیلمنامه انجام می دهد تاکید بر روی این حالت ابزورد است که در دنیای تجارت نیز همچون دنیای معمولی قتل فیزیکی جرم محسوب می شود، اما کشتن رقبای تجاری به هر روشی به جز قتل نه تنها بی ضرر است بلکه در واقع عملی پسندیده و خوب هم محسوب می شود.ملاحظه کنید که چطور فیلمنامه با مضامین و شخصیت‌ها برخورد می کند؛ چگونه داستان های کوچکی را که بعداً نتیجه شان معلوم می شود کنار هم می چیند و اینکه چگونه آرزوها و انتظارات را نادیده می گیرد و در نهایت نیز کاملاً منطقی باقی می ماند. پایان فیلم شاید پایانی کلاسیک برای یک فیلم هجوآمیز باشد اما این پایان به زیبایی تحقق می یابد چرا که کارگردان آنقدر به هوش و ذکاوت تماشاگر خود احترام می گذارد که بداند دقیقاً چه وقت و کجا باید فیلم را به پایان ببرد. در کنار لحن بسیار جدی و سیاه فیلمنامه، کارگردانی دقیق گوستاو گاوراس این حالت ابزورد را حتی در کوچک‌ترین دقایق فیلم خنده دار جلوه می دهد، در حالی که فیلم همچنان در تمام مدت کاملاً جدی باقی می ماند. گارسیا و ویارد هر دو به خوبی از نقشی که بر عهده شان گذاشته شده برمی آیند؛ یکی نقش شوهری را بازی می کند که دائم بی رحم تر می شود و دیگری نقش زنی نگران. بیشتر رقبای برونو - که نقش اغلب آنها را بازیگران اصلی سایر فیلم های گاوراس ایفا می کنند _ چهره‌هایی عبوس دارند و دائم با کلمات بازی می کنند. فیلم همچنین دیدگاهی را به تماشاگر خود ارائه می دهد که به طرز بی‌رحمانه‌ای خنده دار است؛ این دیدگاه که اگر ما به نوعی نمی توانستیم جلوی تمایلات خود را بگیریم تا در این جامعه مصرف زده به قاتلین بی رحم رقبایمان تبدیل نشویم چه اتفاقی می افتاد؟

*********************

این لینک نیز می‌تواند مفید باشد.
کوستا گاوراس، روایتگر مبارزه

۶ نظر:

  1. سلام ...ممنون از حضورتون ...نوشته هاتون خیلی منو جذب کرد ...و لذت بردم ازشون ....زندگی همش یک خلط فلسفی است ...با هم بودن در عین بی هم بودن ....عشق در کنار نفرت ....این ..در کنار آن ..که این نه آن است ...و ان نه این .....نظرتونو دوست دارم داشته باشم ...ممنون از همراهیتون ....

    پاسخحذف
  2. مطالبتون رو از طریق ریدر دنبال می کنم ممنون :-)
    هنوز این فیلم رو ندیدم

    پاسخحذف
  3. سلام دوست قدیمی .

    فیلم جالبی به نظر میاد می گیرم حتما و میبینمش :)

    پاسخحذف
  4. سلام دوست قدیمی .

    فیلم جالبی به نظر میاد می گیرم حتما و میبینمش :)

    پاسخحذف
  5. من از پیوند وبلاگ گنج‌نامه بلاگ شما را پیدا کردم و این نخستین پیکی از شما بود که خواندم.

    سپاس از نوشته و نقد بسیار خوبی که آورده بودید, من نام این فیلم را به لیست فیلم‌هایی که می‌خوام ببینم افزودم.

    پاسخحذف
  6. سلام شوهر خواهرم که بسیجی‌ هست میگفت بهشان گفتند که اگر اتفاقی‌ مثل ژاپن برای نیروگاه بوشهر یا نتنز بیفتد باید قرص‌های یود و پتاسیم بخورند متاسفانه داروخانه‌های این شهرها خبر دادند که دولت تمامی‌ این قرصها را برای پاسداران و بسیجیها خریداری کرده. به عبارت دیگر مردم باید بروند بمیرند. همیشه میگفتند بسیج یعنی ملت اگر ملت بسیج واقعی‌ هستند چرا دارو فقط برای پاسدارها هست و نه برای مردم. شوهر خواهرم این سوال را می‌کند ولی‌ جرات نکرد خودش بنویسد.

    پاسخحذف

- برای نوشتن نظر خود تنها از حروف و نویسه‌های استاندارد فارسی استفاده نمایید.
- فارسی زبان مادری ماست. بر ماست که فارسی را پاس داشته و درست بنویسیم.
- در صورتیکه امکان فارسی نویسی در سیستم عامل خود را ندارید می‌توانید از ویرایشگر بهداد بهره بگیرید.