سحر نزدیک نیست!

sohrab sepehri-سهراب سپهرینمی‌دانستم مصرع "اندکی صبر سحر نزدیک است" کار سهراب است. فکر می‌کردم یک شعر انقلابی در مذمت استبداد، رثای آزادی و نزدیکی "روز واقعه"‌ای باشد که همه ما به انتظارش نشسته‌ایم. روزی که آزادی از پهنه گیتی طلوع می‌کند. اما این شعر تداوم شب "دم کرده" را نوید می‌دهد:
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است

خیلی‌ها به سهراب خرده گرفتند که چرا در اثنای کودتای 28 مرداد شعر "صدای پای آب" را سرود. صدای پای آبی که سهراب را شاعری "نو" معرفی کرد که به دنبال حل معمای "راز گل سرخ" است تا غمخواری "این خفته چند". آیا می شود اینگونه گفت "قطار خالی سیاست" سهراب همچین خالی هم نبود...

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می‌کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم‌ها.
سایه‌ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم‌ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه‌ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.

"سهراب سپهری"

به بهانه درگذشت هاله سحابی...

هاله و، عزت الله سحابی. هاله پدر را در سفر تنها نگذاشت!

فریادی و دیگر هیچ .
فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا سر یاس بتواند نهاد.
***
بر بستر سبزه‌ها خفته‌ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه‌ها با عشق پیوند نهاده‌ایم
و با امیدی بی‌شکست
از بستر سبزه‌ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته‌ایم
***
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ‌ها زمزمه‌ای بیش نیست!
فریادی
و دیگر
هیچ !
احمد شاملو