های ملا! ترا نیز زنی زایید

به کابل می‌رسی خسته از رنج سفر، خسته از سنگ به سنگ این راه دراز. خسته از ترس کمین کرده پشت هر بوته. اما خستگی‌ات را به پایان سفر دلخوش نکن که که رنج سفر را پایانی نیست. برقع پوشان کابلی! شمار نایند. به پیشوازت می‌آیند. گویی پیشوازشان خبر از سر نهفته در درونشان می‌دهد. تا به کی درماندگی!?

ای کاش زمین دهان باز می‌کرد و بشریت را یک جا با خود می‌برد. ای کاش زمان می‌ایستاد و جلوتر نمی‌رفت و شرم بیشتری برای انسان به بار نمی‌آورد. آخر کدامین ژن در انسان جهش یافت که زن را اینچنین در هفت توی جهل و خرافه پنهان می‌کند. زنی که شایسته پرستش است حال به جرم کدام گناه ناکرده اینچنین بایسته ترحم می‌شود. ترحم چه سود بر این موجود ذلیل شده
وقتی رسیدم کابل گفتم آخ!


ای کاش
خاشاکِ خفته به راهِ باد می‌دانست
چه پاییز دست به داسی
کمر به قتل عامِ گندم و بابونه بسته است.

...

تو پیرم کردی مُلاعُمر
مگر مرا به جُرمِ کدام حَرام
از پیچ و تابِ تازیانه‌ی باد آفریده‌اند
که در سرزمینِ تو زن زاده شدم؟

...

پس ما مگر
مقابلِ کدام کتابِ بی‌معجزه مُرده‌ایم
که بی‌پناهیِ آدمی را
جُز جِرزِ دیوار و مزار زنده به گوران ندیده‌اید!
پس این بُرقَع پوشِ کابلی
کی از پستویِ هزار حجاب به در خواهد شد؟

علی صالحی


=====================
توضیحی در مورد عکس:
عکس روی جلد مجله نشنال جئوگرافیک در ماه ژوئن 1985
17 سال بعد یعنی در سال 2002، پس از حمله نظامی آمریکا به افغانستان استیو مک کوری عکاس آن جستجوگر سوژه خود شد. در نهایت او را در پناهگاه آوارگان جنگ در پیشاور پاکستان یافت.