فعل افسوس را به زمان همیشه صرف کردیم. منتظری مرد

عکسی از آیت الله منتظری در دوران حصر. منبع سایت ایشان

نمی‌دانم چرا غمی سنگین مرا در بر گرفت. اندوهی کرخت کننده. همیشه دوست دارم امیدوارم باشم. اگر اکنون را از دست دادم امید آینده را از دست ندهم. اما یکهو قلبم ریخت. گویا ماهی امیدوارم قلبم تنگ آبش شکست.

مگر چه اتفاقی می‌افتاد اگر زمان آنقدر مهلت می‌داد تا او هم ببیند آزادی این مرز و بوم. اما آزادی مگر امری حتمی است. پس این همه هیاهوی دنیای مدرن برای چیست؟ اصلا چرا ما باید زمانی که به کسی نیاز داریم همیشه او را از دست بدهیم.

منتظری مرد. منتظری به ملکوت اعلی نپیوست ما بودیم که ملکوت اعلی را از دست دادیم. نمی‌خواهم بر خلاف همه روزهایی که احساس گرایی را نفی می‌کردم امروز به دام احساسات بیفتم اما دیگر چه کسی مثل او می‌تواند برای حتی بهاییان حقوق شهروندی قایل شود. براستی چه کسی؟


چه مردی! چه مردی!
که می‌گفت قلب را شایسته تر آن،
که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند.
و گلو را بایسته‌تر آن،
که زیباترین نام‌ها را بگوید.
شیر آهن کوه مردی از اینگونه عاشق،
میدان خونین سرنوشت،
به پاشنه آشیل در نوشت.
روئینه تنی که راز مرگش،
اندوه عشق و غم تنهایی بود.

دریغا شیر آهن کوه مردا که تو بودی!
و کوه‌وار، پیش از آنکه به خاک افتی،
نستوه و استوار، مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان،
سرنوشت ترا بتی رقم زد،
که دیگران می‌پرستیدند؛
بتی، که دیگرانش می‌پرستیدند.

۲ نظر:

  1. بودن

    يا نبودن...



    بحث در اين نيست

    وسوسه اين است.

    ***

    شراب ِ زهر آلوده به جام و

    شمشير به زهر آب ديده

    در كف دشمن.-



    همه چيزي

    ا ز پيش

    روشن است و حساب شده

    و پرده

    در لحظه معلوم

    فرو خواهد افتاد.



    پدرم مگر به باغ جتسماني خفته بود

    كه نقش من ميراث اعتماد فريبكار اوست

    وبستر فريب او

    كامگاه عمويم!



    [ من اين همه را

    به ناگهان دريافتم،

    با نيم نگاهي

    از سر اتفاق

    به نظاره گان تماشا]

    اگر اعتماد

    چون شيطاني ديگر

    اين قابيل ديگر را

    به جتسماني ديگر

    به بي خبري لا لا نگفته بود،-

    خدا را

    خدا را !

    ***

    چه فريبي اما،

    چه فريبي!

    كه آنكه از پس پرده نيمرنگ ظلمت به تماشا نشسته

    از تمامي فاجعه

    آگاه است

    وغمنامه مرا

    پيشاپيش

    حرف به حرف

    باز مي شناسد

    در پس پرده نيمرنگ تاريكي

    چشمها

    نظاره درد مرا

    سكه ها از سيم وزر پرداخته اند.

    تا از طرح آزاد ِ گريستن

    در اختلال صدا و تنفس آن كس

    كه متظاهرانه

    در حقيقت به ترديد مي نگرد

    لذتي به كف آرند.



    از اينان مدد از چه خواهم، كه سرانجام

    مرا و عموي مرا

    به تساوي

    در برابر خويش به كرنش مي خوانند،

    هرچندرنج ِمن ايشان را ندا در داده باشد كه ديگر

    كلاديوس

    نه نام عــّم

    كه مفهومي است عام.



    وپرده...

    در لحظه محتوم...

    ***

    با اين همه

    از آن زمان كه حقيقت

    چون روح ِ سرگردان ِ بي آرامي بر من آشكاره شد

    و گندِِِ جهان

    چون دود مشعلي در صحنه دروغين

    منخرين مرا آزرد،

    بحثي نه

    كه وسوسه ئي است اين:

    بودن

    يا

    نبودن.

    hamishe gheme bozorgie k bozorgi az pishe ma bere. rohash shad pmidvaram iadesh to khatereha bmone na faghat bara lahzee ma ra gham fara girad

    پاسخحذف
  2. hi mustafa. how are you i wana come back to virtual world, help me
    http://sayeheman.blogfa.com/

    پاسخحذف

- برای نوشتن نظر خود تنها از حروف و نویسه‌های استاندارد فارسی استفاده نمایید.
- فارسی زبان مادری ماست. بر ماست که فارسی را پاس داشته و درست بنویسیم.
- در صورتیکه امکان فارسی نویسی در سیستم عامل خود را ندارید می‌توانید از ویرایشگر بهداد بهره بگیرید.