یکی از آنان مرد چاق شکم بزرگی بود که چهره سیاه رنگ، ریش تراشیده و لبهای کلفت و تیره رنگ داشت. از چهرهاش آثار خشم و غضب هویدا بود. به نظرم آمد که نمایندهای از دوزخ به ملاقاتم آمده است. وی با بیادبی تمام به سخن گفتن آغاز کرد و گفت: Your Excellency you are no more Excellency «جناب محترم شما از این به بعد محترم نیستید».
عبدالسلام ضعیف پس از دستگیری به زندان بگرام و سپس قندهار -که در آن زمان تحت کنترل نیروهای آمریکایی بودند- برده میشود.
چند سرباز با صدای بلند به زبان انگلیسی گفتند: This is the big one. یعنی: «این بزرگشان است» و پس از آن بارانی از مشت و لگد بر من باریدن گرفت. ضربات قنداق تفنگ را هم احساس کردم. لباس بر تنم دریده شد و تنها کیسه بر سرم باقی ماند و تسمههای پلاستیکی در دست و پایم. تازه برف باریده بود و بعد از یک ساعت لت و کوب، لخت و عریان بروی برف افتاده بودم. سربازان آمریکائی زن و مرد سرود میخواندند و گاهی با من که بیحرکت بر زمین افتاده بودم بازی میکردند. یک قسمت از شعری که آنها میخواندند و بار بار تکرار میکردند تا هنوز در ذهنم باقیست. آنها میخواندند: آمریکا خانه عدل و انصاف و جانبدار عدالت است. برای همه خواستار عدل است.
او در نهایت به زندان گوانتانامو در کوبا منتقل میشود. در آنجا زندانیان در سلولهای که بیشباهت به قفس نبود نگه داشته میشدند.
بعضی از دوستان اقامت در اینجا را موقت میدانستند و بعضی از برادران عرب باور نداشتند که اینجا گوانتانامو باشد. آنها میگفتند که اینجا جزیرهای درمیان خلیج فارس است و استدلال میکردند که هوای آن کاملا شبیه به آنجاست. در قفسها جهت قبله با علامت نشان داده شده بود اما برادران عرب کاملا خلاف آن علامت نماز ادا میکردند . خالد ظهرانی همسایه من از آن جمله برادران بود که من و او هنگام ادای نماز پشت به همدیگر نماز ادا میکردیم. من رو به شرق نماز میخواندم و او رو به مغرب. برادران عرب به هر قول و عمل آمریکاییها شک میکردند و آنرا دروغ میدانستند و برعکس آن عمل میکردند. ظهرانی تا مدتها به همین شکل نماز خواند تا اینکه باور کرد که به گوانتانامو آمده است و بعد در جهتی که من میایستادم، نماز میخواند.
کتاب شرح حال اوست از زمان دستگیری تا آزادی از گوانتانامو. شرح حال او از زندان گوانتانامو دست اول و حاوی نکات بسیاری است. نحوه برخورد زندانبانان در تمامی طول زندان توام با زجر و شکنجه بوده است. او به دقت شرح حال اکثر بازجوییهای خودش را شرح داده است. بازجوییهای که نشان از عدم شناخت کافی غرب از دنیای اسلام و افغانستان دارد. آنچیزی که فصل مشترک تمامی بازجوییهای اوست نفرت عجیب بازجویان از مسلمانان است. نفرتی توام با جهالت.
روزی یک مرد چاق که شکمش نزدیک بود به دهانش بخود، سوالاتی از من نمود. وی سوالات را بشکل استهزا آمیز مطرح میکرد و جوابهای مرا نیز با استهزا میشنید اما یک سوال وی خیلی عمیق و برخاسته از مکنونات قلبی او و در مجموع دولتمردان آمریکا بود. وی پرسید مسلمانان چه زمانی در برابر ما سر خم خواهند کرد و به زانو در خواهند آمد؟ من در جواب به این سوال کمی مردد شدم اما بعد جرئت نموده گفتم: این امید شما هرگز تحقق نخواهد یافت و انشاالله همه مسلمانان در برابر شما تسلیم نخواهند شد .یک گروه حتما با شما جهاد خواهند کرد تا آنگاه که امام مهدی ظهور نماید و با ظهور وی مسلمین مقتدر خواهند شد و بر شما مسلط خواهند گشت.
این کتاب توسط «وحید مژده» از روزنامهنگاران با سابقه (و بعضا جنجالی) افغانستان ترجمه شده است. اصل کتاب به زبان پشتون است. شرح حالی کاملا صادقانه با جملات کوتاه و نثر ساده. حتی رگههایی از طنز نیز در خود دارد. از دستگیری یک پیر مرد 105 ساله تا داستان قاچاق طلا از افغانستان به آمریکای جنوبی.
کمی از احوالم پرسیدند و بعد نقشهای را بروی میز گشودند. در این نقشه یک مسیر از افغانستان آغاز شده بود که بعد به امارات متحده عربی، سپس سودان و از آنجا به اروپا و از اروپا به آمریکای جنوبی منتهی میشد. این نقشه بقول آنها مسیر غیرقانونی قاچاق طلا از افغانستان تا آمریکای جنوبی را نشاندهی میکرد و بقول ایشان من در این تجارت غیرقانونی دست داشتهام!
این سخن که ناشی از بیخبری مطلق آنان بود نه تنها موجب حیرت من گردید بلکه از نادانی این طایفه که الاغ بر آنان سمت استادی داشت، به فکر فرورفتم که چرا با چنین مزخرفات وقت خود را ضایع میسازند.
من در جواب گفتم که از نقشه چنین پیداست که سرچشمه این تجارت باید افغانستان باشد زیرا پیداست که معدن طلا در آنجاست. آنها با اطمینان گفتند که درست است. من گفتم اگر شما ثابت کنید که چنین معدنی در افغانستان وجود دارد، من همه سخنان شما در مورد خودم را میپذیرم.
زندان اختراع بشر است. هیچ گونه حیوانی در عالم چنین رفتاری را ندارد. اما گوانتانامو زندانی از نوع دیگر است. برزخ گوانتانامو لکه ننگی بر دامن بشریت است. زندانی که زندانیاش محکوم به حکم هیچ دادگاهی نیست. ینگه دنیا که مظهر تمدن بشر است با تمام قوا به جنگ کسانی شتافته است که شاید بزرگترین جرمشان این است که از تمدن تنها تفنگش را گرفتهاند آن هم برای جهاد علیه همان تمدن! زمانی که دنیا افغانستان را فراموش کرد باید میدانست که روزی هزینه این فراموشی را باید بپردازد. خیلی ساده انگارانه است اگر باور کنیم میشود به زور تفنگ دموکراسی را برای ملتی به ارمغان آورد که قرنهاست اسیر دست جهل و تعصبات مذهبی، فرقهای و قبیلهای هستند. در شورهزار تعصب و جهل، دموکراسی نمیروید.
نباید فراموش کنیم که طالبان باد کاشت و طوفان درو کرد. هر چند بایستی بین طالبان و القاعده فرق گذاشت اما هرگز نمیتوان دوران سیاه طالبان را فراموش کرد. دورانی به غایت سیاه و دردناک.
خواندن این کتاب را به دوستان توصیه میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
- برای نوشتن نظر خود تنها از حروف و نویسههای استاندارد فارسی استفاده نمایید.
- فارسی زبان مادری ماست. بر ماست که فارسی را پاس داشته و درست بنویسیم.
- در صورتیکه امکان فارسی نویسی در سیستم عامل خود را ندارید میتوانید از ویرایشگر بهداد بهره بگیرید.