از امروز شروع کردم به کار کردن با لینوکس. امیدوارم بتوانم در محیط جدید چیزهایی جدیدی یاد بگیرم. همیشه از تکرار هراس داشتم و احساس میکردم در ویندوز به تکرار رسیدهام. بعد از کلی جستجو لینوکس Ubuntu را برگزیدم و برای نوشتن برنامههای جدید نیز از Qt شروع کردم. شاید کمی زود باشد، اما بنظرم فرصت خوبی برای دوباره متولد شدن آن هم در دنیای لینوکس پیش آمد. زندگی من هم گویا دو نیمه دارد نیمهی سایبری و نیمهی واقعی!
یادی از عبدالله مومنی و تنهاییهای زندانش
با «عبدالله» از همان روزهای اول ورودم به تحکیم آشنا شدم. عبدالله فعال بود. مذهبی بود، اگر چه من ریای مذهبی را در او برخلاف برخی دیگر از دوستان ندیدم. با کسانی مثل من که گرایشات مذهبیمان کمرنگ تر بود همانقدر گرم میگرفت که با فعالین ملی مذهبی که هنوز تنور شریعتی برایشان سوزان بود.
کسی پیدا نخواهد شد که مومنی را بشناسد و تایید نکند که دوستان زیادی داشت. شاید درستتر این باشد که بگوییم مخالفان زیادی نیز داشت. چندین نامه و بیانیه که این اواخر اعضای شورای مرکزی تحکیم در مخالفت با او نوشتند و او را پدرخوانده تحکیم نامیدند. شاید مشکلی که عبدالله مومنی دارد اینست که کمی غرور سیاسی دارد. اما مشکلی که مخالفانش دارند اینست که او را از نزدیک نمیشناسند. او ساده تر از این حرفهاست. ساده! چه واژه آشنایی.
زمانی که اعترافاتش از تلویزون پخش میشد من آنرا ندیدم. او به معنی واقعی کلمه یکی از دوستان نزدیک من است. می دانم که میداند هیچ گاه اختلاف سلیقه فکر ما موجب نشد تا هر از چند گاهی حال هم را جویا نشویم. یادش بخیر هرازگاهی گپی و دیزی و ... . همیشه موبایلش را با بدبختی میشد گرفت. همه هم عادت کرده بودند. او برای آرمانش که آرمان همه ما نیز بود، کوشید. من میفهمم که زحمت کشیدن برای امری که باورش داری یعنی چه.
نمیدانم در تنهایی سلولش یادی هم از من میکند یا نه. او را هیچ گاه تنها نمیشد یافت. اما الان تنهایی به گمان او را سخت میآزارد. امیدوارم زودتر ببینمش. براستی برایش دلتنگ شدهام.
چند پیش که تصمیم گرفتم در تعطیلات یکی از کتابهای نخواندهی کتابخانهام را از خاک خوردن برهانم، عکس یادگاری از او که در حج گرفته بود دیدم. مربوط به زمانی میشد که در تربیت معلم تهران درس میخواندم و او را به رسم یادگار گرفتم. یک آن یادش مرا سخت در بر گرفت.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
کسی پیدا نخواهد شد که مومنی را بشناسد و تایید نکند که دوستان زیادی داشت. شاید درستتر این باشد که بگوییم مخالفان زیادی نیز داشت. چندین نامه و بیانیه که این اواخر اعضای شورای مرکزی تحکیم در مخالفت با او نوشتند و او را پدرخوانده تحکیم نامیدند. شاید مشکلی که عبدالله مومنی دارد اینست که کمی غرور سیاسی دارد. اما مشکلی که مخالفانش دارند اینست که او را از نزدیک نمیشناسند. او ساده تر از این حرفهاست. ساده! چه واژه آشنایی.
زمانی که اعترافاتش از تلویزون پخش میشد من آنرا ندیدم. او به معنی واقعی کلمه یکی از دوستان نزدیک من است. می دانم که میداند هیچ گاه اختلاف سلیقه فکر ما موجب نشد تا هر از چند گاهی حال هم را جویا نشویم. یادش بخیر هرازگاهی گپی و دیزی و ... . همیشه موبایلش را با بدبختی میشد گرفت. همه هم عادت کرده بودند. او برای آرمانش که آرمان همه ما نیز بود، کوشید. من میفهمم که زحمت کشیدن برای امری که باورش داری یعنی چه.
نمیدانم در تنهایی سلولش یادی هم از من میکند یا نه. او را هیچ گاه تنها نمیشد یافت. اما الان تنهایی به گمان او را سخت میآزارد. امیدوارم زودتر ببینمش. براستی برایش دلتنگ شدهام.
چند پیش که تصمیم گرفتم در تعطیلات یکی از کتابهای نخواندهی کتابخانهام را از خاک خوردن برهانم، عکس یادگاری از او که در حج گرفته بود دیدم. مربوط به زمانی میشد که در تربیت معلم تهران درس میخواندم و او را به رسم یادگار گرفتم. یک آن یادش مرا سخت در بر گرفت.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
اشتراک در:
پستها (Atom)