گفتهاند که اشیا یا جان دارند یا بیجانند. آنانکه بیجانند فاقد متابولیسم حیاتند. آنان برای باقی ماندن نیاز به هیچ چیز غیر از خود ندارند. یک سنگ را در نظر بگیرید این سنگ ممکن است در طول هزاران سال تغییر شکل یابد. این سنگ به مرور توسط آب تراشیده و صیقل مییابد تا روزی که هزاران خرد شود و پس از به آنها میگوییم شن ریزه. آن سنگ اگر چه شکل سابق نیست اما هنوز هست!
آنانکه میگوییم جاندار، داستانشان پیچیدهتر است. آنان زندهاند تا زمانی که حیات جاری است. بدین سان است که مغز میاندیشد، قلب میتپد، در رگها خون جاری میشود و آدمی به زندگی ادامه میدهد. تا روزی که مغز دیگر فرمان نمیدهد، قلب از تپش میایستد، ششها دیگر هوایی را به درون نمیکشند، خونی در رگها به گردش نمیاُفتد. 21 گرم از وزن کاسته میشود و نفسی برون نمیآید که مُمِد حیات باشد. اینجاست که حیات رخ در پرده میکشد و آدمی میمیرد. اما من گمان ندارم مرگ پایان زندگی باشند.
اینها را گفتم چون مادربزرگم دیروز مرد. تشییع جنازه مثل یک شکنجه بود.
ما و موشها
سوار تاکسی میشوی که تابلویی نگاهت را به خودش جلب میکند. "منطقهی طعمه گذاری شده برای موشها”.
هیچ میدانستید که یکی از بزرگترین معضلات شهر تهران همین موش است. به اندازه جمعیت ساکت این شهر نه بلکه دست کم سه برابر آن موش وجود دارد! یعنی برای هر نفر ما سه موش. این موشها حتی به اندازه گربهها هم خوش شانس نیستند. شهرداری تصمیم گرفته است گربههای پایتخت را عقیم کند تا اینکه آنها را مثلا درون کوره گربه سوزی بیندازد یا با سم دستشان را از این دنیا فانی کوتاه کند. آه، تازه یادم آمد روبروی شرکت ما دو سه روز است که لاشه یک گربه سیاه افتاده است. نمیدانم این گربه از بس عقیم شد مرد یا مرض دیگری داشت. خوشبختانه تا حالا آنفولانزای گربهای کشف نشده است. پس نیازی هم به برداشتن لاشهی گربهها از خیابان نیست. این چند روز که بارانکی باریده این لاشه به وضع اسفناکی در حال منهدم شدن است. طبیعت به مرور لاشه را منهدم میکند.
اما موش را که نمیشود عقیم کرد. یکی دوتا هم که نیستند. صحبت از میلیون است. هر چند دیگر یک میلیون تومان یعنی کم اما یک میلیون عدد خیلی بزرگی است. در ضمن نباید فراموش کرد که این موجود به نحوه عجیبی پر زاد و ولد است. هر بار که نر و ماده ای به هم برخورد میکنند لشگری از موشها به دنیا میآورند. امری که آدم را بیشتر به یاد حاملگیهای ناخواسته میاندازد. بیچاره این موشها که نمیدانند کاندوم چیست و وازکتومی چطور انجام میشود. این بیچارهها که مثل دانشجویان ما دو واحد تنظیم خانواده پاس نکردهاند. اگر چه بنظر میرسد مسافران خوبی هستند و دست سانفرانسیسکو رفتنشان خوب است!
بیچاره این موشهای پدر و مادر که بدلیل جهل خدادادیشان باید انتظار آینده نافرجام فرزندانشان را بکشند. آیندهای که ممکن است با طعههای شهرداری گره بخورد یا با این تلههایی که گردن موش بیچاره را خرد میکند. همین چند وقت پیش بود که موشی فضولی را با همین روش دستگیر کردیم. میتوانید تصور کنید موش چه دست و پایی میزد تا جان سپرد. خاکش کردم!
مرگ یک عدد از این موشها کمتر دل کسی را بدرد میآورد. چرا که این موجود به مقدار زیادی چندش آوری است. تا حالا چشمتان به موشهای خیابان کارگر افتاده است. اگر خوش شانس باشید شاید بتوانید در آن واحد چندین عدد موش را رویت کنید. نمیدانم این موشها چرا اینطور عظیم الجثهاند. احتمالا زبالههای دولتی و اداری چرب و چیلترند، شاید درون آنها نفت هم بشود یافت. آخر این مناطق پراند از ادارات و وزارتخانههای دولتی.
راستی چرا شهرداران پایتخت به جای خدمت به خلق و جلب رضایت باری تعالی، برنامهای برای مبارزه با موش ندارند.
هیچ میدانستید که یکی از بزرگترین معضلات شهر تهران همین موش است. به اندازه جمعیت ساکت این شهر نه بلکه دست کم سه برابر آن موش وجود دارد! یعنی برای هر نفر ما سه موش. این موشها حتی به اندازه گربهها هم خوش شانس نیستند. شهرداری تصمیم گرفته است گربههای پایتخت را عقیم کند تا اینکه آنها را مثلا درون کوره گربه سوزی بیندازد یا با سم دستشان را از این دنیا فانی کوتاه کند. آه، تازه یادم آمد روبروی شرکت ما دو سه روز است که لاشه یک گربه سیاه افتاده است. نمیدانم این گربه از بس عقیم شد مرد یا مرض دیگری داشت. خوشبختانه تا حالا آنفولانزای گربهای کشف نشده است. پس نیازی هم به برداشتن لاشهی گربهها از خیابان نیست. این چند روز که بارانکی باریده این لاشه به وضع اسفناکی در حال منهدم شدن است. طبیعت به مرور لاشه را منهدم میکند.
اما موش را که نمیشود عقیم کرد. یکی دوتا هم که نیستند. صحبت از میلیون است. هر چند دیگر یک میلیون تومان یعنی کم اما یک میلیون عدد خیلی بزرگی است. در ضمن نباید فراموش کرد که این موجود به نحوه عجیبی پر زاد و ولد است. هر بار که نر و ماده ای به هم برخورد میکنند لشگری از موشها به دنیا میآورند. امری که آدم را بیشتر به یاد حاملگیهای ناخواسته میاندازد. بیچاره این موشها که نمیدانند کاندوم چیست و وازکتومی چطور انجام میشود. این بیچارهها که مثل دانشجویان ما دو واحد تنظیم خانواده پاس نکردهاند. اگر چه بنظر میرسد مسافران خوبی هستند و دست سانفرانسیسکو رفتنشان خوب است!
بیچاره این موشهای پدر و مادر که بدلیل جهل خدادادیشان باید انتظار آینده نافرجام فرزندانشان را بکشند. آیندهای که ممکن است با طعههای شهرداری گره بخورد یا با این تلههایی که گردن موش بیچاره را خرد میکند. همین چند وقت پیش بود که موشی فضولی را با همین روش دستگیر کردیم. میتوانید تصور کنید موش چه دست و پایی میزد تا جان سپرد. خاکش کردم!
مرگ یک عدد از این موشها کمتر دل کسی را بدرد میآورد. چرا که این موجود به مقدار زیادی چندش آوری است. تا حالا چشمتان به موشهای خیابان کارگر افتاده است. اگر خوش شانس باشید شاید بتوانید در آن واحد چندین عدد موش را رویت کنید. نمیدانم این موشها چرا اینطور عظیم الجثهاند. احتمالا زبالههای دولتی و اداری چرب و چیلترند، شاید درون آنها نفت هم بشود یافت. آخر این مناطق پراند از ادارات و وزارتخانههای دولتی.
راستی چرا شهرداران پایتخت به جای خدمت به خلق و جلب رضایت باری تعالی، برنامهای برای مبارزه با موش ندارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)